باز هم طبع دل شکوفا شد بزم عشق و طرب مهیا شد
مردی آمد ز خانواده ی نور مهر او در دل همه جا شد
آسمان در مقابلش خم شد خاک هم نزد مقدمش پا شد
آفتاب آمد و همه دیدند چه شکافی به علم پیدا شد
و کسی نیست مثل خوی او
وحده لا اله الاهو
جبرئیل آمده به کف سینی پر ز میوه,گلاب و شیرینی
مهد او روی دست حورا بود بین تور و روبان تزئینی
دست شیطان به بند قنداقه نشود اهل توبه؟! بدبینی!
یک کفه عشق و یک کفه مولا چه عیاری چه شان سنگینی
با تجلای کوثر آمد او
با سلام پیمبر آمد او
آمده تا که پرده بردارد بهر افشای حق نظر دارد
وقت میلاد او همه گفتند «چه قدر فاطمه پسر دارد»
او ز نسل سلونی است،بپرس! از تمام فنون خبر دارد
دست تاریخ می نویسد که چه کسی مثل او جگر دارد-
-پیش ظالم ز مدح خود خواند
وسر جای خویش بنشاند
از دل ما صفا رود؟! هرگز مهر این مقتدا رود؟! هرگز
زاهدی بی ولایت و عشقش تا وصال خدا رود؟! هرگز
از در خانه اش کسی دیده دست خالی گدا رود؟! هرگز
وقت جولان نشد,دلاوری است! تیر آقا خطا رود ؟! هرگز
کاش تیری به قلب ما بزند
بر مزار من و تو پا بزند
پدرش مقتدای اذکار است مادرش در پناه دیوار است
ازدحامی به پشت بیت حسین هر دلی در خیال دیدار است
برو فردا بیا دگر دیر است گوش عاشق مگر بدهکار است
همه او را زیارتش کردند ای خدا نوبت علمدار است
گفت در گوش او به غمخواری
جانشین منی علمداری
کربلا آمد و قیامت شد وقت بی یاری و اسارت شد
دیده های امام باقر دید که به زینب چسان اهانت شد
عمه هایش به بند زنجیرند ناله ای کرد و غرق غیرت شد
آه افسوس! دست او بستند آرزومند روز عزت شد
نیزه ای قهرمان جنگ سر است
اشک می ریزد و نظاره گر است
رضا تاجیک